بیب بیب بیب بیب هورااااااااااااااااااااااااااااا
امروز برایه اولین بار امیرعلی جیگره مامانی تونست به تنهایی و بدون کمکه من بچرخه و با سره زانوهاش خودشو بکشه جلو.
این اتفاق همین الان افتاد و منو انقدر ذوق زده کرد که تندی بغلش کردم و اومدم تو وب تا به شما هم بگم خیلی خیلی خوشحالم و با هرپیشرفتی که میکنه من هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم.
تازه پسرم قهرمان هم شده اینروزا آخه حرکته بارفیکس رو هم به حالت ایستاده انجام میده واسه من 40 تا رفت اما واسه بابامحمدش رکورد رو شکست و از همین الان به باباش ثابت کرد که میتونه یه مرد واقعی باشه و رو پاهایه خودش بایستد و 100 تا حرکت زد هورا هورااااااااااااا به شیر مرده کوچولوی من
مامانی فداش بشه. الان هم آروم تو بغل مامانی نشسته تا مامان راحت تر بتونه از پیشرفت هاش و کاراش بنویسه.
حالا که اومدم پس تموم اتفاقات روزهایه اخیر رو به طور مفصل توضیح میدم البته اگه این گل پسر بزاره.
امان از دسته هوایه سرد و صد البته آلوده که گریبانگیره تموم آدما چه کوچیکترا و چه بزرگترا شده و الان یک ماهه که خونواده ی ماهم درگیره ویروس هاشو سرماخوردگیش هستیم .
اول همسری سرماخورد و البته تا یه مدتی نمیزاشتم امیرعلی رو بغل کنه یا حتی پیشش بیاد واسه اینکه بچه ها بدنشون سریع عکس العمل نشون میده
و خداروشکر همسری خوب شد و داشت خیالم از دسته ویروس و سرماخوردگی خلاص میشد که نوبت واکسنه 4ماهگی پسرم شد
و بیقراری واسه واکسنش از یه طرف و سرفه هایه هرازگاهیش از یه طرف که خیلی سرفه هاشو جدی نگرفتم
اما.........انگار همین سرفه ها مقدمه ی یه ویروسه ناجور بود که احتمالا از مرگز بهداشت از بچه هایه اونجا و یا شاید از هوایه آلوده گرفته بود
و وقتی مشکلمون حادتر شد که خوده من هم سرماخوردم و دوتایی مریض شدیم
و مشکله دیگه که داشتیم امتحانایه من بود
و خلاصه براتون بگم همه چی قاطی پاتی شده بود وگفتم قاطی پاتی چون مادرشوهرم هم کربلا بود و تو همین مدت از سفر برگشتن و دیگه اوضاع خیلی بد شد چون خودتون که میدونید نمیشه از زیره باره کارا فرار کرد و هزار جور حرف پشتت زده میشه کسی که از اوضاع درهم برهمم که خبر نداشت .
اما از زیره باره امتحانا نمیشد فرار کنی یه روزی تو خونه مادرشوهرم بودم و حال خودمو پسرم بد وبدتر میشد تا کارم به سروم و آمپول وبیمارستان کشیده شد امیرعلی رو گذاشتم پیشه مامانه مهربونم که همیشه کمک حالم بوده و خودم زیره سروم بودم و شب هم به ناچار خونه بابام خوابیدم تا بهتر بشم.
و خداروشکر خودم بهتر شدم اما امیرعلی همچنان ویروس تویه بدنش بود و هزارجور شربت و قطره واسپریو واسه مشکله استفراغش هم رانتیدین به خوردش میدادم الهی مامانی بمیره.
از صبح تا شب دارو داشت.بالاخره بعداز یه دوره درمانهفته ای بهتر شد اما نمیدونم چرا همچنان سرفه میکنه. وای مامانا غذام رو اجاق بود فکر کنم سوخت................ من برم الام میام
خدا رحمم کرد در حاله سوختن بود
خب ادامه اش... من به نظره خودم ترمه آخره دانشگاه بودم و این ترم رو که میگذرونم فقط یه پروژه داشتم که 4واحد بود و الان بااین بچه داری نمیشد انجامش بدم اما انگار به جز 4 واحد 5 واحد دیگه هم دارم چون 2 تا امتحانام رو نرفتم خب دیگه مامانا میبینید من تو این مدت چه به سرم اومده
. حدوده یه هفته هم خونه بابام مهمون بودم واسه امتحانام. دستشون درد نکنه منو پسرم رو تحمل کردن و به خوبی پذیرامون بودن
.اما اتفاقات به همین جا ختم نمیشه . .....سرماخوردگیمون که خوب شد دوباره مشغوله سوختگی پاهایه ناز و ظریفه پسرم شدم و به شدتی سوختگی داشت که نمیتونست بغلم بشینه و اینکه همش میخواست بغلم باشه دست و پا میزد بزارمش زمین. روزه دارم پماده کالاندولا میزنم وپوستش پوسته پوسته شد و الان هم بهتره.
بخدا موندم قدیما چطوره چندتا بچه با اختلاف سنی کم بزرگ میکردن و مامانا و مادربزرگامون یه بار هم گلایه نکردن اما من خودم از پسه یکیش برنمیام انشالله عمره و جونش باشه و به خوبی و خوشی و بدونه هیچ مشکلی بزرگ بشه.
بازم میخواستم ادامه بدم اما این گل پسر تحملش سر اومد داره دادو بیداد میکنه.
دوستتون دارم