این روزا و احوالات گل پسری
گل مامان سلام عزیزم
امروز اومدم یه خاطره باحال از احوالاتت بگم
دیروز 9 صبح تصمیم گرفتم که بریم خونه مادر جون و یه حال و
هوایی عوض کنیم
{البته مادرجون اومد شما رو زودتر برد تا من به کارا خونه
برسم و خونه رو راست و ریس کنم}
منم ساعت 11 رفتم اونجا
مامانی تو خونه خودمون که هستیم صبح یک ساعت یا 2
ساعتی میخوابی
و بعداز ظهرش هم همین طور اما دیروز خونه مادر جون نیم
ساعت صبح و یک ربع هم ظهر
نمیدونی چقدر کلافه ام کرده بودی و
پکر بودی
و فقط خمیازه میکشیدی
و فقط میخواستی بغلم باشی
و منم به محض خوردن افطاری
{قورمه سبزی خوشمزه دست پخت مامانم}
ساعته 10 بود که دیگه راهی خونه شدیم که تو راه خوابت برد
و شب هم فقط دو بار واسه خوردن می می بیدار شدی و تا
ساعت 8 صبح خوابیدی
دوباره ساعت 10 خوابیدی تا 1 بعداز ظهر
بیدار بودی تا 3
3 خوابیدی تا 6 و نیم
باشه مامانی بین خودمون میمونه که انقدر خوابیدی و
خوابایه دیروزت رو امروز رفتی الان هم یه نیم ساعتی هست
بیدار شدی و تازه سرحال شدی
البته مامانی منم همراهه تو میخوابیدم
پس توام بین خودت بمونه که منم خوابیدم
بابا ساعت 8 رفت کتابخونه و 12 اومد با این صحنه مواجه شد
این امیرعلی
این الهام
منم به محض شنیدن صدایه در پاشدم
که برم بابا محمد رو راهی کنم که کاراشو بکنه و بره کار{عصر
کار }
بابا بهم گفت خانومی یه چیزی ازت میپرسم راستشو بگو نکنه
دیروز یه سفره 1روزه رفتید و به من نگفتید اخه
حال هوا تو و عشقی {به امیرعلی میگه}یه جوریه انگار سفر
بودید
گفتم نه آقای همسر من مسافرت نبودم اما انگار امیرعلی
خوابش تنظیمش و مکانش عوض شده تصمیم به
بیداری گرفته و امروز جبرانش میکنه
اما بابا محمد به کسی نگیا
خب گل پسری تازه الان بعد از کلی خواب رفتن سرحال شدیم
منم همین طور
اینم چهره ات تو خونه مادرجون{البته تو پست قبل هم
گذاشتمش}
چشمات دارن داد میزنن که خوابت میاد اما خب مرد و
تصمیمش توام مثه یه شیر مرد تا آخرش پا حرفت بودی
امیرعلی جونم عاشقتم