اولین سیزده بدر شیرین زندگی ام
امروز چهاردهم فروردین ماه 1393 است.
دیروز سیزده بدر بود و روز خیلی خوب و بیاد ماندنی برایم ساخته شد با وجوده امیرعلی
دیروز طبق برنامه ریزی قبلی که کرده بودم تصمیم نداشتم هیج جا بروم و
امسال رو برای اولین بار میخاستم تو خونه باشم
چون همون طور که تو مطلب قبلی ام گفتم این فسقلی خونه ی ما وقتی
بیرون بودیم اذیت میکرد .
تا ساعت 2 بعدازظهر با امیرعلی و بابا محمد تو خونه بودیم
اما من خودم یه جورایی دلم گرفته بود
چون هیچ سالی نشده بود که تو خونه نشسته باشم و صبح زود از خونه
میزدیم بیرون حتی پارسال که باردار بودم و بارون شدیدی هم تو اون روز از
صبحش میومد
اما با این وجود رفتیم باغ و در و دشت /
امسال با سالهای دیگه فرق داشت
چون اولا امیرعلی رو داشتم و نمیخواستم اون اذیت بشه و درثانی مامان و بابا
خودم از نهم فروردین رفته بودن مشهدالرضا تا 15 فروردین هم اونجا بودن
اما امسال هم خداروشکر با خونواده همسر خوش گذروندیم.
ساعت حدودای 2 بود که گوشی همسری زنگ خورد و دعوتمون کردن واسه
نهار تو باغ بابابزرگ همسرم
که با وجوده بارون شدیدی که به باریدن گرفته بود اما باغشون ویلایی بود و دم
ودستگاه داشت و منم با یکم تردید کارامو کردمو وراهی شدیم
تو پارک های اطراف خیلی کم نشسته بودن چون بارون میومد و یه تعدادی تو
چادر بودن .
به باغ رسیدیم اونجا پدرشوهر و مادرشوهر خواهرشوهر و عموها و زن عمو هایه همسرمو و دامادهاشون بودن
و یه استقبال گرم ازمون داشتن
البته بیشتر از امیرعلی وسریع از دستم گرفتنش و باهاش بازی کردن تو دلم خدا خدا میکردم که امیرعلی اذیتم نکنه
و آروم باشه همین طور هم شد.
نهار چلوکباب خوردیم جای همه خالی
و بعدش هم همه دوره هم بودیم و
و بعدازظهرش هم آش رشته خوردیم و خلاصه خیلی خوب بود
و اقوام هم با 3 تا فسقلی جمع مشغول بودن .
همه و صد البته خودم در تعجب
که امیرعلی چقدر آروم وخوش خنده شده.
البته تو خونه که همیشه همین طوره بیرون رو منظورمه
چون بارون شدیدی اومد متاسفانه نشد بریم تو طبیعت و ازشون عکس بگیریم
اینم عکساشون
پوریا جان نوه عمو همسرم
اینجا هم امیرعلی وپوریا رو کنار هم گذاشتیم عکس العمل هاشون واقعا جالبه> ببینید
اینجا هم هر سه تاشون رو کنار هم خوابوندیم اما انگار فقط امیرعلی آروم میگرفت اون دوتا فسقلی دیگه تحمل نداشتن یه جا با دوتا پسمل باشن
امیرعلی جونم و محمد طاها جان و پوریا جان
دوستان چون عکس واضحی از محمدطاها جان تو اون روز نداشتم یه عکس از روزهای قبل گذاشتم
اینجا هم پوریا و امیرعلی رو نشوندن تو قابلمه اما محمد طاها پسرعمه امیرعلی چون یکم بزرگتر از اون دوتا بود اصلا حاضر نشد بشینه به خاطرهمین عکس ازش نشد بگیریم.
این امیرعلی خوشگل مامان در حال آشنایی با قابلمه
بعدش کم کم داره آشنا میشه و انگار خوشش هم اومده
اینجا که داره ذوق میکنه. الهی من فدایه خنده هات بشم
و اما پوریا جان در حال آماده شدن برای ورود به قابلمه
هنوز ننشسته شروع کرد به گریه کردن و طفلکی ترسیده بود
بعدش کم کم براش عادی شد
دوستان گلم امیدوارم امسال هم به شما سیزده بدر خوش گذشته باشه.