امیر علی جونامیر علی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
سن مامانسن مامان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
سن بابامحمدسن بابامحمد، تا این لحظه: 34 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

امیرعلی نازدونه و دردونه

ماهگرد 4 ماهگی

4 ماهگی ات مبارک عزیزه دله مامانی   پسر نازنین ام ، خیلی خوبه که تو رو دارم. خیلی عزیزی واس م ، جبران همه ی نداشته های من... نمی دونم چطور خدا رو شکر کنم برای بودنت.   همیشه باش ، بهاریِ من.   عزیزم؛با 2 روز تاخیر به خاطر حواس پرتی مامان 4 دی واکسنت رو زدیم گلم منو ببخش به خاطر فراموشی ام // و به خاطر تموم لحظه هایی که وقتی بی قراره واکسن ات بودی و منم بی حوصلگی به خرج دادم // بهارم من شدید سرماخورده بودم و حالم خوش نبود اما این دلیل نمیشد برا یه عصبنایتم// از همسرم و مادرم و داداشمو وبابام واقعا تشکر میکنم که تو این چند روز با صبر و حوصله و بردباری پذیرایه منو پسرم ب...
6 دی 1392

یلدا مبارک

  باز داره زمستون میاد و باز یک شب یلدای دیگه.... و باز خاطره هایی که یکی یکی تو ذهنت زنده میشن و تو رو میبرن به اون دور دورا... و شاید تنها جمله ای که بتونی بگی این باشه : "یاداون روزا به خیر" با خودت فکر میکنی چه زود گذشت . انگار همین دیروز بود . باز شب یلدا تو را یاد هندونه و انار میندازه ... هندونه ی شیرین و انار سرخ با دونه های درشت... گفتن ها و خندیدن ها تا آخرشب فقط برای اینکه طولانی بودن این شب را متوجه نشی.... البته این شب هم میگذره و اونچه که مهمه اینه که بدونی شب هایی مثل شب یلدا تنها بهونست ...
30 آذر 1392

میم مثل مادر

مادر شدن و حس مادری زیباترین احساسیه که هر زنی تو زندگیش میتونه تجربه کنه ودر واقع تجلی از احساساته بهشتیه .................   و من خودم به شخصه قبل از مادر شدن احساسات مادرانه رو درک نمیکردم و نمیتونستم بفهمم که چه طمعی داره و واقعا سخت ترین  و بی رحمانه ترین کار تو دنیا جدا کردنه مادر از فرزندشه و با تموم وجودم از خدایه مهربون که خودش احساس مادری رو تو وجود هر زنی قرار داده میخام که این حس رو متداول قرار بده و فرزند تا زمانی که به مادرش نیاز داره کنار و همراهش باشه این حرفایی که میزنم هم با آهنگی که تو وب گذاشتم هماهنگی داره و قبلا حسی نسبت به این آهنگ نداشتم و دیشب داشتم گوش میدادمو واسه امیر علی گذاشتم و مث...
24 آذر 1392

لالایی عزیزه جیگرم امیرعلی جانم

لالالا گل فندق مامان رفته سر صندوق لالالا گل زیره چرا خوابت نمی گیره بخواب ای نازنین من مامان قربون تو میره لالا که لالاتم اسیر قد و بالاتم لالالا گل زردم   به قربوت تو می گردم لالالا گل سوسن سرت خم کن لبت بوسم لالالا حبیب من به دردی طبیب من /////////مهربونایه گلم  مخصوصا مامانه علیرضا جان  و مامانه فاطمه جان ومحمد رضا  جان فدایه محبتتون/// من این مدت درگیره امتحاناتم هستم و کمتر میتونم آپ باشم خیلی سخت میگذره بهم از یه طرف امیرعلی و شیطونیاش و از یه طرفم استرس امتحاناتم و خوندن های هراز گاهی// وفقط امیدوارم  به دعایه شما عزیزان که با مهربونیتون از خدایه مهربون بخواین ک...
23 آذر 1392

عکس های فتوشاپی هستی من

عزیزم دلم از خدا میخام همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه تو عزیزم دلمی ای تمام هستی من عشق منی توووووووووووو بازهم مارو ما نظرای گرمتون همراهی کنید و نظر یادتون نره   به یاد کودکیام باشیم و کودک درونمان رو زنده نگاه داریم پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن                     باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو    &n...
7 آذر 1392

ماهگرد سه ماهگی جیگرم

باسلام امروز ماهگرد سه ماهگی امیرعلی ام بود و صبح با کمک مامانم بردیمش حمام و انقدر نازو جیگر شده که نگو و نپرس و الانم  لالا کرده و فرصت کردم بیام اینجا و از  پیشرفت هاش تو این سه ماه گذشته مطلب بزارم اول این که از زمانی که 20 روزش یا شایدم کمترش بود اغون و واغون کردنش رو شروع کرد و الان پیشرفت های زیادی در این زمینه پیدا کرده و با صدای بلند و واضح به اصطلاحه خودمون آقا میگه وهمه ذوقش رو میکنن و من بهش افتخار میکنم و یه کاره دیگه که تو این مدت میتونه انجام بده گرفتن جغجغه اش وتکون دادن اون و خوشحال شدنش که میتونه خودش صدا ایجاد کنه مهارته دیگه اش تکان دادنه سرش در حالت های مختلف وعکس العمل نشان دادن به صدا خلاصه براتون بگم...
4 آذر 1392

مراسم شیرخوارگی

سلام بعد از چند وقت تاخیر اومدم باکلی مطلب وعکس از جیگرم صبح روز مراسم شیرخوارگان جیگرمو آماده کردمو با بابامحمدش و مادرشوهرمو خواهرشوهرم ومحمد طاها رفتیم مراسم وتو مسجد محلمون رفتیم و واقعا  اون روزا تو ذهنمون تداعی شد   آقاجون نذرمه شیرخواره من همیشه به زیر سایه ت بمونه پسره یا دختره فرقی نداره آرزومه با ولایت بمونه آقاجون نذرمه طفل کوچیکم برای تو مایه امید بشه تو رکابت بمونه تا جون داره آخرش پیش چشات شهید بشه آقا جون نذرمه بچه م یه روزی نور دیده های مادرش بشه توی سختی ها مثه اصغر تو حامی امام و رهبرش بشه آقاجون عنایتی کن به دلم که دلم رو به دل رباب بدم ...
27 آبان 1392